تلخ و شیرین زبان اقوام!


تلخ و شیرین زبان اقوام!

«ابر، خورجینش را روی شانه ام انداخته

باید ستاره ها را در اسمان بکنم

باید این شب غریب را

مثل تابوتی سیاه به دوش بگیرم و ببرم

در محاق درّه دفنش کنم

و سنگ لحدش را از بلندترین صخره ها بگذارم»

                          (نصرت  کسمنلی  شاعر و ترانه

                                 سرای بزرگ جمهوری آذربایجان)

قطعه شعری آزاد که ملاحظه می شود ، از شاعر بلند آوازه و تصنیف سرای معروف کشور همسایه ، یعنی جمهوری آذربایجان است که چند سال قبل شمسی پورخشتاونی برای مان درگاه شعربازخوانی نمود و بعدها در ارتباط با شعر آن کشور اطلاعات زیبایی در اختیارمان قرار دادند و شد دستمایه ی مقاله ای که پیش روی تان قرار می گیرد که هم مربوط به زبان نجیب تالشی می شود و هم دیگر زبان های پیرامون آن. چرا که این زبان(آذری)در چالش با زبان تالشی از آستارا تا نزدیکی های اسالم همچون سیلی ساری و جاری شده است.

اینکه بیاییم مدعی العموم شویم زبان آذری فقط در تالش پیشروی نموده چیز درخوری نخواهد بود. چرا که این زبان در منطقه نفوذ فوق العاده ای داشته است.براستی در درون خود چه چیزی دارد که اینگونه سهل و آرام همچون هوایی بلعیده می شود ، در سینه ها پاجوش می زند و کم کم درمیان مردم شاخ و بال در می آورد  وهمه را نگران ساخته است و این نگرانی از چه بابت است ؟

جالب تر از همه نشریه ای یومیه در تهران منتشر می شود که شاخه ای از آن در «مرکز رشت» هر از چند گاه با ضمیمه هایی که به گیلان می پردازد و به نقش زبان آذری اشاره داشته است و مدیرمحترم یکی از جراید گیلکی زبان در وصف آن گفته است:«هم گرایی در آنها زیاد است ولی ما واگرایی داریم الان ممکن است دو گیلک در زاهدان به هم برخورد کنند ولی انگار نه انگار اما وقتی این همگرایی در بین آنها وجود دارد مدیریت و مسایل اقتصادی را در دست می گیرند در تکه های جغرافیای ساکن می شوند زبان شان را حاکم می کنند و امتیازاتی به دست می آورند.»

این پاراگراف می تواند حاوی یک دایرة المعارف باشد در توصیف زبان آذری و دیگر زبان های پیرامون آن . چرا که اگر از نظر روانشناختی و ریخت شناسی اجتماعی به آن نگریسته شود همبستگی و انسجام فکری آذری ها ستایش شده است که بدون داشتن حتا یک کارگاه شعر ، مجله ، برگزاری همایش ها، سمینارها و...یا ابزارآلاتی آکنده از شعار ، توانسته این چنین در دل زبان ها راه یابد و شیرازه ی اقتصادی «مرکز رشت» را نشانه برود ـ آنگونه که تئوریسین های اقوام گیلانی از جمله همان مدیر محترم جریده ای که در بالا ذکر شد می بایست در آسیب شناسی زبان ، برای افکار عمومی قابل توجه بوده باشد.

اگر در طول تاریخ هم به این عنصر(نفوذ زبان آذری) نگریسته شود و یا در همین سده ی حاضر، یکی از عوامل نفوذ زبان آذری «عامل فرهنگی» است . فرهنگ غالبی که حتا از «عاشق لر»ها گرفته تا اقتصاد روزمره ای که شاید این زبان با حمل یک گاری دستی در درون تالش توانسته ریشه اش را محکم نماید.

آن کارگر زحمت کشی که با زبان آذری دارد در اطراف میدان هشتپرتالش و یا شهرستان های دیگر به دستفروشی می پردازد و با زبان عاطفی و مهربان وملایمت کالایش را پیش کش تالشان و یا گیلکان می کند و با ابزار لبخند و همراه با زبان مادری اش (آذری) «ساغول ، ساغول sāqul . sāqul» هم کالایش را در اختیار مان قرار می دهد و هم به نوعی زبانش را به ما تحمیل می نماید. بی آنکه خود دریابیم همین واژه ی «ساغول» خط شکن نفوذ این زبان در تالش است. با اینکه ما نه تنها متوجه ی این قضایا نیستیم بل در برابر آن ، بجای اینکه بگوییم «اشته دس دمجی ešte das damaji»با همان زبان شکسته بسته ای در پاسداشت آن زبان بر می آییم می گوییم:«چوخ ممنون، چوخ ممنون mammon čox mammon . čox »!!البته آن تئوریسین محترم گیلک زبان به درستی گفته است «اگر دو گیلک در زاهدان به هم برخورد کنند» اگر دستفروش هم باشند کالایشان را به زبان گیلکی تبلیغ نمی کنند و اگر خواست به زبان گیلکی تبلیغ کند آنها انکارش می کنند .کما اینکه کرده اند .که شرحش خواهد آمد.

در زاویه ی دیگر ، ظاهرن شاید آوازهای «سکینه لای»، « پری باخ » و... در نوای تنبوری وبا آواز حزینی تحویل شنونده و یا همان مخاطب داده شود. اما جوهره ی زبان آذری در چنین مواقعی رنگش به ریشه تبدیل می شود . فارغ از مراسم جشن و شادی و بیان احساس عاطفی در تالش در نوع دیگر در مراسمات و منابر و آموزش از مکتب خانه گرفته تا معلمینی که برای آموزش به شهرستان تالش سرازیر می شوند همه ی اینها دست در دست هم میدهند تا زبان آذری با هیچ چالشی در میان زبان تالشی ریشه بدواند . اینان در حوزه ی کاری خود گروه های اجتماعی و یا به اصطلاح فرهنگی تشکیل می دهند  و بعد خود تالشان رواج  آنرا به عهده گرفته اند .

اما ما چه کرده ایم؟ اول از خیّرین پول گرفتیم ، بعد همایش برگزار کردیم و در داخل همان همایش مان به تبلیغ از خود پرداختیم ، خوب هم به پیش رفتیم ودل همگان را به راحتی به دست آوردیم و آنها را عضو افتخاری خود نمودیم ، اتوبوس کرایه کردیم و آن اشخاص را به روستاهایی که همایش برگزار کرده بودیم فرستادیم ، برای هم تعریف و تمجید قایل شدیم یکدیگر را تشویق کردیم ، همدیگر را استاد خطاب کردیم ، افرادی را بین حضار بلند کردیم و گفتیم این «فامیل کوچک خان است »!!! غافل از اینکه آن بنده ی خدا یک کارگر زحمت کشی است که در کنار خیابان بساط اش را پهن کرده است  این چنین ـ سال ها همایش های   مان را پیش بردیم ، همان همایش ها را CD زدیم و در اختیار افکار عمومی قرار دارد .

وقتی آن کارگر زحمت کش را در آن محفل میان حضار بر می خیزانیم و به مردم معرفی می کنیم که فامیل میرزا کوچک خان است ، با توجه به اینکه فرد زحمت کش یاد شده چند یادداشت ابتدایی در ارتباط با نهضت جنگل نوشته آنهم پراکنده در مطبوعاتی که خود آن جراید خبرنگارانش مبتدی اند.که اگر به درستی به نوشتاری که در همین چند روز قبل از طرف متخصصین روزنامه نگاری مطرح شد بنگریم ـ تا آنجا پیش رفتند که قرار شد لایحه ای در این خصوص به مجلس شورای اسلامی فرستاده شود و بین خبرنگاران درجه 1و2و3و... تمایزی قایل باشند. چنین یادداشت هایی را آن بنده ی خدا که از روی احساس و عرقی که به تالش داشته ، در طول این مدت بنام میرزا کوچک خان منتقل نموده است می شود فامیل میرزا کوچک خان!!! مسلمن چنین گردهمایی هایی حتا نام آن سازمان مردم نهادی که می خواهد متولی تاریخ باشد را نیز به زیر سؤال خواهد برد.

ایکاش قبل از اینکه از خیرین پول می گرفتیم در کنارش نیز از متولیان تالش و آنهایی که خبره ی این کارند و دستی از دور بر آتش دارند ، برای منافع شخصی خود قدم بر نمی دارند ، خود را مطرح نمی کنند و از دانش و تخصص تاریخی شان بهره میبردیم وبا این پول ها به نفع تالش کارهای بیادماندنی انجام  می دادیم که اگر بر فرض قرار است بنام میرزا مطالبی منتشر شود و یا بخشی از رازهای نهفته ی گذشته ی تالش را بر ملا سازد می بایست بجای روایت های ابتدایی و قهوه خانه ای ـ بر اساس داشته ها و کتاب های بروز و مجلات تخصصی آثاری را ارایه داد . نه اینکه مادر بزرگم گفته فلانی در روستا آنگونه بود.خاله ی من قبلن به خواهرزاده ام گفته که آن سردار چنین بود. پسرعمه ی من در قهوه خانه ای برایم تعریف کرد که آن یکی وضعش چنان بود . از این دست تخیلات و روایات را بنام تاریخ در بولتن های خوانین منتشر کردیم و در کنارش نیز همایش ها را آنگونه که شرحش رفت . باز ایکاش با این  پول های جمع شده کارگاه هایی ایجاد می کردیم تا بتن آرمه ی فرهنگی می شد و بر اساس نشست های تخصصی و نه روایی از جنس ابتدایی ـ تا بتوانیم در برابر نفوذ زبان آذری ایستاده گی نماییم.

وقتی که خاله ، عمه ، دایی و عمو راویان تاریخ مان باشند وضعNGOهای مان آن خواهد شد که اگر آذرماه 94 را بیاد داشته باشیم در یکی از کوهپایه های ماسال طرف برای گرامی داشت شهادت میرزا کاغذی از جیب خود در آورده و دارد برای عزیزان کوهنورد بازخوانی می کند که میرزا چنین بود و چنان!

میرزا را بایست در کتاب های قطور و مقالات جامع و در همایش ها و NGOهای تخصصی آنهم با مشاوره ی اساتید تاریخی به جامعه شناساند، نه با یک ورقه ای که شب قبل نوشته شده و فردایی در بین جمع کوهنوردان روخوانی کرد؟!وقتی که مشاورین ما در همایش ها اینها باشند سرنوشت اش آن خواهد شد که در تالش دیده ایم . برعکس آن اگر چه همایش های دوستان مان در «مرکز رشت» به نوعی در همین راه سیر می کند اما آنها بلدند چگونه تالش را تحریف کنند و ناخالصی های تاریخ را در محوریت تالش قرار دهند .بی آنکه حتا جوانان بتوانند سطری را در این باره بنویسند .حق هم دارند.آن جوان کارگاه آموزشی ندارد.وقتی که منبع و مآخذمان می شود نشریات محلی، نتیجه اش مشخص است! وتئوریسین های دیگر اقوام  اگر چه همایش های شان تا حدودی چالشی بوده و زبان شان را محدود به چند شهر پیرامون رشت کرده اند، آنها نیز دارند در خصوص نفوذ زبان آذری احساس خطر می کنندکه زبان نجیب آذری نه چوب دارد نه چماق و نه اسلحه و نه با داد و قال زبانش را دارند به پیش می برند .آنچه که این زبان در درون خود دارد عاطفه است و احساس که تالشی را می بینند با واژه ی مخلوط ترکی فارسی تالشي گاماس گاماس و به مرور زمان چاشنی آذری را زیاد تا در بین تالش نهادینه گردد.شما هر چقدر هم پلاکاردشان را در تالش پاره نمایید ، شب شعری برایشان نگذارید، فرزندان شان از گفتن آذری منع کنید تا تکلم نکنند ـ آنها با فروختن یک کیلو میوه به یک تالش زبانش را نیز عرضه می دارد.

البته این هایی را که در بالا ذکر شد تعارف نیست . اینها عمل است .قبلن در تالش ضمیمه هایی بنام «تالش» منتشر می شد.مثل امروز نبود که بولتن خوانین را منتشر نمایند بلافاصله آن ضمیمه های منتشر شده در شهرستان تالش، همزمان در قزوین که مطبوعات شان زیر نظر آذری ها انتشار می یابد معرفی می شد . شعرهای تالشی از طرف شمسی پور خشتاونی در جراید شان به چاپ می رسید و برای گیلکان بیشتر از تالشان چاپ می شد.شما در «مرکز رشت» بگردید جرایدشان را پیدا کنید (البته به غیر از نشریه ی تأثیر گذار هاتف به مدیریت استاد ضیابری و سردبیر نام آشنای جهانی اش سرکارخانم پورهمرنگ که شعر آذری را در هفته نامه شان چاپ کردندحساب کارشان جداست) ببینید نشریه ای هست که شعر آذری در آن چاپ شده باشد؟این حُرمت گذاری ها دوطرفه است .وقتی که شما حرمتشان را نگه می دارید و برای شعرشان ارزش قائلید مسلمن آنها نیز هنرتان را پاس خواهند داشت! چون این رسم در تالش نیاز به تمرین دموکراسی زبانی دارد و سال ها باید تمرین شود تا دریابند با پاره کردن بَنِر نمی توان تالش را زنده نگهداشت .تالش را می بایست در کارگاه های تخصصی در بوته ی نقد و بررسی قرار داد.

امروز شاید گفته شود تالشان چون صدا و سیما ندارند تا موسیقی ، شعر ، و سایر مسایل فرهنگی شان را در آن بازتاب دهند نمایشنامه شان را اجرا نمایند وادارات ارشادشان در لیست زبان های خاص است، اما زبان گیلکی چه؟ آنها که بستر مناسبی برای فراهم نمودن تولیدات فرهنگی دارند ودر خصوص امکانات رسانه ای دست شان تا حدودی باز است و اُرگان هایی مستقیم و یا غیر مستقیم به پشتیبانی آنها است. همایش هایی که مدیر کل های وقت نهادها برای زبان ـ البته نه زبان بل گویشی خاص از آن زبان اختصاص داده می شود و همایش هایی که برای زبان شناسی از این گویش خاص برگزار می شود. همچنین صدا و سیمای مرکزگیلان در کجا قرار دارد؟در خود مرکز رشت !در همان جایی که از اخبار استان گرفته تا دیگر مسایل فرهنگی هنری ادبی که به زبان ختم می شود . پس زبان گیلکی همه ی این امکانات را  در درون NGOهای شان که هر یک به وسعت یک اداره ی کل در سرویس دهی از این گویش از زبان گیلکی کوشش می کنند .اما آذری ها در مرکز رشت از بهترین تئوریسین های همان زبان و گویش بهترین بهره را می برند!! بی آنکه مجله ای داشته باشند و یا سازمان های مردم نهادی که بتوانند همانند گیلکان داشته های شان را به راحتی در دسترس عموم قرار دهند .

جالب است بدانیم به تازه گی در رشت نشریه ای منتشر می شود که شرحش قبلن رفته است و زیر نظر «فرهنگ گیله وایی» تاکنون به صورت ویژه بخشی از بار «فرهنگ گیله وایی» را با همان تیم بر دوش می کشد. نشریه ای که به درستی دریافته با «فرهنگ گیله وایی» بهتر می توان به حذف واقعیت ها پرداخت و آنچنان باهم ادغام شده  و هدفمند قدم بر می دارند که در همایش ها هوای هم را داشته و دارند و در دیگر قالب های فرهنگی هنری نیز از تیم شان بهره می برند و جوانان شاید اینها را ندانند چرا که NGO یی در تالش ندارند تا فلش های مسیر هدایت کننده ی آن همایش ها را به آنها نشان دهند و آنها را توجیه نمایند .اگر توجیه می شدند  وضع مان این نبود.

در عوض تئوریسین های آذری زبان نه در «مرکز رشت» همایش برگزار می کنند و نه نشریه ای دارند، نه ماهنامه ، گاهنامه ، هفته نامه ونه خانه های فرهنگ و NGOهای رنگارنگی که آنچه از درون آن NGOها برای افکار عمومی کاربرد اساسی دارد تبلیغات تاریخ مصرف دار است و به خواننده ی نشریات خود نیز پایبند نیستند .این را آن گاری بدست آذری زبان به درستی دریافته که در همان «مرکز رشت» نیز زبانش را پاس بدارد.بی آنکه با بحث های فلسفی ، عرفانی ، اقتصادی ، گیلان شناسی و... ساعت ها وقت همنوع خود را گرفته باشد .آیا تاکنون درخصوص تلخ و شیرین زبان اقوام آسیب شناسی شده است ؟!

خدا رحمت کند دکترافشین پرتو را در آخرای زندگی پربرکت خود جمله ای را در خصوص نهضت جنگل و همایش های جورواری که در گیلان برگزار شده و می شود به شمسی پور خشتاونی گفته بودند که بسیار حایز اهمیت است و چون واژه گانش در مقاله ای از طرف خشتاونی کار شده است از ذکر آن خود داری می نماییم .اما اگربه خود آذری ها گفته شود فلان همایش و یا فلان سمینارتان آنجایش مشکل داشته و دارد .مثلن در محوریتی که به ستار خان و یا باقر خان ملاک قرار گرفته داراي اشكال است .بی کم و کاست بازتابش می دهند تا منتقدین نظر بدهند و نظرات شان را هم کارشناسی و جمع بندی و به خود مردم واگذار می کنند تا قضاوت کنند .

اما در «مرکز رشت» چند نفر از دوستان می نشینند و به دلخواه خود «مشته علی شاه چومثقالی» را محوریت همایش فلان تاریخ !قرار می دهند و اگر هم خواسته شد اعتراضی در این باره شود که در محوریت نهضت جنگل «غلامعلی باباماسوله»ای نیز هست و... چون هنوز واژه به واژه انتقاد را در خود حل نکرده ایم و نیاموخته ایم که با احساس نیز می توان در همان چهار راه ها تریبونی در دست داشته باشیم و با یک ترازوی دستی می توان به ترویج زبان و تاریخی پرداخت و خوشبختانه امثال افشین پرتوها به این اجتهاد تاریخی رسیده بودند که اگر با تاریخ سرو کار داریم ،آنگونه واقعیت های پیرامون خود را نیز ببینیم و بازتابش دهیم .

پرسش است مگر می شود بدون گاهنامه ، فصلنامه ،ماهنامه ، هفته نامه ، روزنامه زبانی را این چنین غالب بر دیگر زبان های و گویش ها نمود؟که می بایست کنشگران زبان های اقوام ساکن در گیلان که امروزه با زبان آذری ها به نوعی بلاواسطه درگیراند از چند و چون این موضوع پی برده باشند و تاآنجا که حتا این سیل عظیمی که در این نیم قرن اخیر از استان های غربی به جلگه ی گیلان سرازیر شده  و تا آنجا جلو آمده اند که شاعران تالش را نیر با خود همراه ساخته است .

باز جا دارد  برای تالشان عزیز مثالی واضح تر زده شود.چون ما در همایش ها ، سمینارهایی که در جراید حامی شان توان بازتابی نمی بینم و سرکاری با آنها نداریم اما جوانانی که می خواهند چنین جرایدی را بشناسند و NGOهایی که بنام گیلان شناسی مدنظر است ، شاید جالب توجه باشد که یکی از عرفای تالش که نامش محفوظ بماند شش دوبیتی برای تالش سروده است که در جای خود قابل تحسین و سپاسگزاری دارد.خدارحمتش کد همین که آمد گوشه ی چشمی به ادبیات تالش داشته و وقت گرانبهایش را صرف تالش نموده جای تقدیر دارد.اما همین عارف فقیدمان بیشترین حجم کاری اش را بر روی زبان آذری گذاشته است .برای تالش دوبیتی سروده است ولی برای آذری زبانان غزل .تا جایی که ما با خبریم غزل های آذری بیشماری نیز دارد و اگر آنها در مجموعه ای چاپ شوند بسیار هم قطور خواهد بود.

این عارف از یک جایی مطمئن بوده که این زبان پرقدرت است و کشش دارد و به این نتیجه رسیده بود که می توان با غزلیات آذری نامش را در درون این زبان ثبت نمود.اگر از این زبان نفرت داشت که برای شان غزل نمی سرود ! پس با جان و دل بسوی این زبان شتافته و برایش وقت گذاشته ، مایه آمده و از همه مهمتر اگر وی ، شاعر تالش بود چرا آذری آموخته است ؟ که خود همین آموختن آذری و تسلط یافتن اش به این زبان مهم است .شاعری می تواند برای قومی شعر بسراید که مسلط به زبان شان باشد.پس می توان نتیجه گرفت که زبان آذری ،عارف مان را در خود جذب نموده است .

ما هی بیاییم پنهان کاری کنیم .غزل آذری اش را در جریده مان چاپ نکنیم و...مگر سید شرفشاه دولابی را پس از قرن ها توانستند پنهانش کنند ؟ از کجا معلوم بعد از یک قرن همه ی غزلیات آذری این عارف در اختیار همان تالشانی قرار گیرد که آذری زبان شده اند؟!تأسف اینجاست که جوانی از تالشان آلیان با قلم اش ادبیات تالش را آسیب شناسی می کند و با شجاعت و جسارت قابل تحسین می نویسد «تالشان آنسو زبان تالشان اینسو را نمی دانند» یعنی تالشی که زبان شعری این سو را نمی داند و برایش پنهان کاری کرده اند. آیا این همان پنهان کارانی نیستند که در هشتپر تالش بَنِرها را پاره می کنند تا زبان آذری را تالشان نبینند؟ غافل از اینکه پدرهمان پاره کننده ی بنر یک ساعت قبل از همان آذری زبان میوه خریده و در سر سفره شان است!

وقتی نزدیک به یک دهه است در بولتن های تالش می نویسند «شاعر ملی تالش»!!! و بعد خودشان در همان همایش های خودشان می گویند شعر این شاعر ملی واژه گانش فارسی است .این چگونه شاعر ملی تالش است که هنوز واژه گان تالشی را نشناخته است ؟! اگر همین انتقادات را از آذری زبانان داشته باشیم نه تنها در جراید شان بازتاب می دهند بل به آسیب شناسی آن نیز می پردازند.در عوض ما جوانی که نقد در خصوص ادبیات تالش نوشته نامش را در همایش های مان سانسور می کنیم.با وجود اینکه می دانیم این جوان تالش است و از روی خیر خواهی آمده آنگونه قلمش را هزینه ی تالش نموده است .مسلمن اگر آذری ها چنین قلم هایی را داشته باشند که دارند ـ به تحسین اش بر می خیزند .اما پیران ما بجای تحسین و تمجید از مردم کمک مالی می گیرند تا قلم جوانان را درهم شکنند.

این راهم ناگفته نگذاریم ، آنچه در تالش به جوانان آموخته شده لج و لجبازی است و بجای انتقاد سالم و نقد کردن منطقی ازبدنه ی تالش که کجاهایش را می بایست پُرنمود تا آن خلاءها بعدها گریبانگیرتالش نشود.متأسفانه از روی لج بجای پرداختن به آسیب ها ـ همان کاری را می کنند که طرف مقابل دوست دارد.شما به تبلیغاتی که از تالشان آنسو در این سال ها شده بنگرید که آنها زبان شناسند ، هرکدامشان چندین جلد کتاب برای زبان شناسی نوشته اند ، رئیس مرکز مدنیت اند ، سردبیر چند نشریه اند برای تالش چنین و چنان کردند و... و در عوض در همان بولتن ها می خوانیم دانشجویی گفته من از تالش هیچ چیز نمی دانم !!!و از تالش بی خبرم ؟!پس آن همه تبلیغ از کتاب های واهی و خیالی به کجا رفت؟چون بحث بر روی لجبازی است حاضراند تالش را نابود کنند و خدمات خوانین را که در رژیم سابق چنین بوده و چنان بازتاب دهند اما حاضر نیستند آنچه را که قبلن پراکنده اند به دفاع از آن برخیزند که گذشته شان با امروزشان در تضاد است .

شعربالا را اگر به دقت ملاحظه نمایید به همین خاطر آمده است .شاعرش آذری زبان است .یعنی با جان و دل برای آذری ها کار کرده است .همین شاعر آذری در مقابل شاعران دیگر ایستاده است و این اجازه را به سیاست بازان نداده تا از وی بهره آنچنانی ببرند .چون دانش و تخصص و اندیشه ی آذری ها آنقدر وسیع و بلند است و به تجربه و تخصص نصرت کسمنلی نگاه می کنند و نه از روی لج و لجبازی که فلانی با فلانی مشکل سلیقه دارد . برعکس آن در تالش می بینند شاعرش آماتور و حتا شعرهای نو و کوتاه آن مورد تمسخر اقوام دیگر قرار گرفته است و اصلن در دایره شعر نمی گنجد.اما چون از روی لج است می خواهند عهدنامه ترکمنچای دیگری بسته شود اما نامشان باشد. خوشبختانه این همه لجبازی هایی که در افکار شان حاکم است گاهی در سطرها چنان ورود می کنند که خودشان نیز نمی بینند که چه نوشته اند .

وقتی که جوان خوش نام تالش مقاله می نویسد و در آن به صراحت می گوید که هنوز «زبان نیمایی» در درون تالشان جمهوری آذربایجان شناخته شده نیست .یعنی شاعران تالش اینسو را نیز نمی شناسند.البته در نام می شناسند و آنچه را هم که به آنها منتقل شده دستون ها و شعارهایی که در کنارش «بژی تالش»ی هم درج شده است و این شعارها آنگونه برجسته سازی شده که در بیانیه های رسمی که دانشگاه های کشورهای همسایه برای اینسویی ها در مقاصد سیاسی از آن استفاده می نمایند .دستونها رابه راحتی می شناسند اما شعر فاخر نیمایی  و یا شاملویی را تالشان آنسو درحافظه ندارند و بجای شعر معاصر مرثیه سرایی به اینسو معرفی می شوند.کلماتی که در ترجمه به بازی زبانی گرفته شده است و آنچه که برای جوان امروزی از اهمیت ویژه ای برخوردار است کلمات و ردیف هایی است که مثلن «اَ که سری ورپری/ ام خالی سر چر پری و... و...  بی آنکه شعرهای اینسو را به آنسو ببرند و بالعکس و در تفاهم زبانی همدیگر را سانسور ننمایند و در حذف نمودن همدیگر از هم پیشی نگیرند .البته این گلایه به تالش وارد نیست چون تالش صد سال از نظر مکاتب ادبی عقب تر از گیلکان هستند و هنوز دارند فرهنگ دموکراسی را تمرین می کنند .

امروز می بایست در برابر این سیل زبانی که  دارای عاطفه ، احساس ، موسیقی است و در کنارش نیز شاعران را جذب خود می نمایند و با حُرمت گذاری به اقوام به درون آن راه می یابند بی آنکه چالشی ایجاد کنند .نه آنچه امروز ما در تالش و یا در خود «مرکز رشت» می بینیم . متأسفانه «فرهنگ گیله وایی» نیز نتوانسته از پس این سیل براه افتاده كه خود نیز اقرار نموده ایستاده گی کنند.بعد از بولتن های خوانین تالش چه انتظار می توان داشت؟وقتی هنوز آسیب شناسی نشده که آذری ها چگونه زبان شیرین و نجیب شان را همگام با عاطفه، فرمولیزه شده در درون سبد کالای مان قرارمی دهند ، چگونه می خواهیم مقابل چنین زبانی ایستاده گی کنیم؟ نویسنده ای آمده در ماسال «رمان خالکایی» را برای تالشان نوشته است .آیا در بولتن های تالش معرفی شده است؟اصلن جوانی آمده آنرا خوانده و یا نقدی برایش نوشته  تا هم زبانانش دریابند چنین کتابی برای جامعه تالش نوشته شده است؟ اما آذری ها این ها را می بینند ، منتقل می نمایند و خوب و بد آنرا به مردم واگذار می کنند

جالب است بدانیم بیشتر نشریاتی که به اقوام پرداخته اند و به زبان شان بهاء داده اند مدیر مسئول شان آذری زبان بوده اند همان گونه که شرحش رفت شمسی پور خشتاونی سیزده سال برای زبان گیلکی در قزوین مایه آمد و شاعرانی را در آن دیار معرفی نمود که امروز سوتیتر همان جراید «مرکز رشت» اند که قبلن برای شمسی پور نامه بیشماری نوشته اند که شعر بومی گیلان در خود رشت غریب مانده است .آنهم در اوایل دهه هفتادی که در رشت چند نشریه بیشتر منتشر نمی شد و در قزوین تنها چهار نشریه همزمان هم شعر گیلکی چاپ می نمود و دست اندرکاران آن جراید نیز آذری زبان و یا ترک ها بودند.

امروز در «مرکز رشت » کتاب منتشر می شود با اینکه مؤلفین آن کتاب می دانند آذری ها برای آنها شعر چاپ کرده اند اما منابع و مآخذش رامی زنند و بعد با همان نشریات خودشان می نویسند «دوگیلک در زاهدان یگدیگر را ببینند انگار نه انگار»این دو را در کنار هم قرار دهید تا بدانند که زبان آذری باتالش و گیلک چه کرده است یعنی با احساس و عاطفه آمده آنها را بلعیده است !


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: